جدول جو
جدول جو

معنی گشاده میان - جستجوی لغت در جدول جو

گشاده میان
آنکه کمربند خود را باز کرده، آنکه در کار و خدمت کوتاهی کند، برای مثال وگر گشاده میان بوده ام ز خدمت تو / نبسته بودم پیش مخالف تو میان (فرخی - ۲۸۶)
تصویری از گشاده میان
تصویر گشاده میان
فرهنگ فارسی عمید
گشاده میان
(گُ دَ / دِ)
آنکه در کاری تعلل ورزد. (فرهنگ فارسی معین).
- گشاده میان بودن از خدمت، در خدمت تعلل کردن. کوتاهی کردن در خدمت:
اگر گشاده میان بوده ام ز خدمت تو
نه بسته بودم پیش مخالف تو کمر.
فرخی
لغت نامه دهخدا
گشاده میان
آنکه کمر بند خود را باز کرده، آنکه در کاری تعلل ورزد: اگر گشاده میان بوده ام زخدمت تو نبسته بودم پیش مخالف تو کمر. (فرخی)
فرهنگ لغت هوشیار
گشاده میان
بدون آمادگی، مقابل بسته میان
تصویری از گشاده میان
تصویر گشاده میان
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گشاده زبان
تصویر گشاده زبان
زبان آور، فصیح، بلیغ، خوش سخن
فرهنگ فارسی عمید
(گُ دَ / دِ زَ)
کنایه از مردم فصیح و بلیغ باشد. (برهان). کنایه از فصیح زبان. (انجمن آرا). بافصاحت. طلق اللسان:
جوانی بیامد گشاده زبان
سخن گفتن خوب و طبع روان.
فردوسی.
گشاده زبان و جوانیت هست
سخن گفتن پهلوانیت هست.
فردوسی.
سخن گفت مرد گشاده زبان
جهاندار شد زآن سخن بدگمان.
فردوسی.
شکر او گویدی جهان شب و روز
همچو ما باشد ار گشاده زبان.
فرخی.
رجوع به گشاده و گشاده زبانی شود
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ رَ)
آنکه روانش منبسط باشد. رجوع شود به فرهنگ ولف شود، دارای سعۀ صدر:
زبان برگشاداردشیر جوان
چنین گفت کای کارکرده گوان
هر آن کس که بر گاه شاهی نشست
گشاده روان باد و یزدان پرست.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ دَ)
آنکه دهانی گشاد و فراخ دارد:
سری که اهل قلم پیش او قلم کردار
همیشه بسته میانندی و گشاده دهان.
سوزنی.
، خوشرو. خنده رو. خوشحال. خندان. طلق الوجه
لغت نامه دهخدا
تصویری از گشاده زبان
تصویر گشاده زبان
خوش سخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گشاده روان
تصویر گشاده روان
آنکه روحش منبسط باشد روشن فکر، دارای سعه صدر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گشاده دهان
تصویر گشاده دهان
آنکه دهانی گشاد دارد، خوشرو خوشحال خنده رو
فرهنگ لغت هوشیار
گشاده دست بخشنده گشاده دست بخشنده معطی: در کرم چنان گشاده بنان بود که فضلای عالم متاع فضل بدر او میبردند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گشاده زبان
تصویر گشاده زبان
((~. زَ))
خوش بیان
فرهنگ فارسی معین