آنکه در کاری تعلل ورزد. (فرهنگ فارسی معین). - گشاده میان بودن از خدمت، در خدمت تعلل کردن. کوتاهی کردن در خدمت: اگر گشاده میان بوده ام ز خدمت تو نه بسته بودم پیش مخالف تو کمر. فرخی
آنکه در کاری تعلل ورزد. (فرهنگ فارسی معین). - گشاده میان بودن از خدمت، در خدمت تعلل کردن. کوتاهی کردن در خدمت: اگر گشاده میان بوده ام ز خدمت تو نه بسته بودم پیش مخالف تو کمر. فرخی
کنایه از مردم فصیح و بلیغ باشد. (برهان). کنایه از فصیح زبان. (انجمن آرا). بافصاحت. طلق اللسان: جوانی بیامد گشاده زبان سخن گفتن خوب و طبع روان. فردوسی. گشاده زبان و جوانیت هست سخن گفتن پهلوانیت هست. فردوسی. سخن گفت مرد گشاده زبان جهاندار شد زآن سخن بدگمان. فردوسی. شکر او گویدی جهان شب و روز همچو ما باشد ار گشاده زبان. فرخی. رجوع به گشاده و گشاده زبانی شود
کنایه از مردم فصیح و بلیغ باشد. (برهان). کنایه از فصیح زبان. (انجمن آرا). بافصاحت. طلق اللسان: جوانی بیامد گشاده زبان سخن گفتن خوب و طبع روان. فردوسی. گشاده زبان و جوانیت هست سخن گفتن پهلوانیت هست. فردوسی. سخن گفت مرد گشاده زبان جهاندار شد زآن سخن بدگمان. فردوسی. شکر او گویدی جهان شب و روز همچو ما باشد ار گشاده زبان. فرخی. رجوع به گشاده و گشاده زبانی شود
آنکه روانش منبسط باشد. رجوع شود به فرهنگ ولف شود، دارای سعۀ صدر: زبان برگشاداردشیر جوان چنین گفت کای کارکرده گوان هر آن کس که بر گاه شاهی نشست گشاده روان باد و یزدان پرست. فردوسی
آنکه روانش منبسط باشد. رجوع شود به فرهنگ ولف شود، دارای سعۀ صدر: زبان برگشاداردشیر جوان چنین گفت کای کارکرده گوان هر آن کس که بر گاه شاهی نشست گشاده روان باد و یزدان پرست. فردوسی